استاد حجة السلام والمسلمین سید محمد مهدی میرباقری
1 ـ مقدمه
رویکردی که در بحث جریانهای فرهنگی معاصر مد نظر است، سنخ شناسی جریانات داخلی است؛ اگر چه این جریانها تحت تأثیر فرهنگها و محافل بین المللی میباشد. بنابراین، بحث جریانهای فرهنگی معاصر بیشتر بر جریانهای فرهنگی که در داخل دنیای اسلام و به ویژه در داخل کشور خود ما حضور دارند، معطوف است. بر این اساس، در یک دسته بندی ـ به خصوص بعد از انقلاب اسلامی ـ سه جریان فکری برجرسته را در رویارویی اسلام و مدرنتیه میتوان نام برد:
گرایش اول، جریانی است که به شدت منفعل از فرهنگ مدرنتیه است و در واقع، طرفدار آن فرهنگ و خواستار تحقق همان فرهنگ و پیاده کردن همان ارزشها و روشها در دنیای اسلام و از جمله در کشور است. نمونه بارز این گرایش، گرایشی است که مدعی مدرنیزاسیون و اصلاح قرائت دینی در جامعه دینی بوده، معتقد است فرهنگ تجدد و مدرنتیه، فرهنگ بایسته ای است که باید دردنیای اسلامی هم تحقق یابد و راه فراگیر شدن این فرهنگ در شئون حیات اجتماعی ما، هدایت اصلاحات به سوی مدرنیزاسیون است و در صورتی که مدرنیته ضرورتاً در نقاطی با فرهنگ اسلام و معارف دینی جامعه ما تعارض پیدا کند، در آن جا پیشنهاد اصلاح قرائت دینی جامعه را میدهند. برای تحلیل این گرایش، پیش از هر چیز باید گرایش فرهنگی مدرنیته بررسی و تحلیل شود.
گرایش دوم، که گرایش رایجی در دنیای اسلام است، پیشنهاد تقریب بین تجدد و اسلام را میدهد. این پیشنهاد که گرایش غالب نواندیشان اسلامی از زمان سید جمال تا زمان شهید مطهری و حتی نواندیشان اسلامی معاصر است، مدرنیتهای آمیخته با ارزشهای اسلامی است،
گرایش سوم، طرفدار تمدن اسلامی برای دنیای اسلام است پی ریزی و احیای تمدن اسلامی را پیشنهاد میکند.
رسیدن به یک تعریف مورد توافق در مقوله فرهنگ مشکل است؛ ولی به نظر میرسد این تعریف، تعریف جامعی باشد «پذیرفته شدههای اجتماعی که تبدیل به هنجارهای اجتماعی شده اند و مبنای ارزش گذاری اجتماعی واقع میشوند». به عبارت دیگر فرهنگ به یک سلسله گرایشها، بخشها و دانشهای اجتماعی گفته می شود که در یک جامعه مورد پذیرش واقع شده، مبنای ارزش گذاری اجتماعی قرار میگیرند و بر اساس آنها ساختارهای اجتماعی و قالبهای اقتصادی و فرهنگی و سیاسی جامعه پی ریزی میگردد.
یکی از فرهنگهای اصلی دنیای معاصر را باید فرهنگ تجدد دانست که از مفاهیم بنیادی و روبنایی برخوردار است. یکی از مفاهیم بنیادی فرهنگ تجدد.:
1 / 2 ـ تبیین اصول و مفاهیم بنیادین فرهنگ تجدد
اومانیزم و انسان مداری است. اصل و پایه اومانیزم فلسفهای اجتماعی است که انسان را مدار ارزشها میداند؛ یعنی ارزشهایی که انسان آنها را به رسمیّت میشناسد و در مقابل آنها خضوع میکند و تلاش مینماید آنها را در عرصه حیات اجتماعی خود محقق کند. در این مفهوم، ارزشها پایگاه و خاستگاهی بیرون از وجود انسان ندارند؛ بلکه به درون انسان بر میگردند. لذا برای تعریف ارزشها نباید پایگاهی بیرون از انسان جستجو کرد. به تعبیر دیگر، ضرورتی ندارد که انسان، غیر خود را بپرستد و در برابر او خضوع کند. آن ارزشهایی که انسان باید در برابر آنها خاضع باشد، ارزشهای برآمده از انسان و زاییده مطلوبیتهای خود اوست. این مطلوبیتها در حوزه زندگی فردی انسان، تابع امیال خود اوست و در عرصه حیات اجتماعی، تابع گرایش غالب جامعه است. بنابراین در عرصه حیات اجتماعی، هیچ حقی ـ خاص انسان و خواسته هایش ـ وجود ندارد که انسان به آن حق تسلیم شود و آن را مبنای حیات اجتماعی خویش قرار دهد. در واقع تحولی که در دنیای غرب اتفاق افتاده و منجر به پیدایش تجدد و زندگی نوین جامعه غربی شده است مبتنی بر این تحول در گرایش و اندیشه انسان غربی میباشد که خود را محور بایستهها و مطلوبیتهای اجتماعی تلقی کرده است. طبیعتاً برای فراهم کردن ساز و کار دست یابی به این مطولبیتها، اصل قرار گرفتن آزادیهای فردی و لیبرالیزم و راسیونالیزم و عقل گرایی از حقوق یک انسان غربی است.
بنابراین، بنیادی ترین اصول تجدد و مدرنتیه، اصولی است که به پذیرش اجتماعی مردم غرب رسیده است؛ از جمله این که آنها پذیرفتهاند خودشان مبنای ارزش گذاری اجتماعی هستند و باید آزادیهای فردی را اصل قرار دهند و این آزادیها را بر مبنای ارزشهای بیرونی پیریزی نکنند؛ اگر چه این ارزشها قدسی و از آموزههای انبیای الهی باشند. همچنین پذیرفتهاند که باید «عقل نقاد خود بنیاد» را که فاصله زیادی با عقل مورد نظر در معارف دینی دارد، مبنای درک تشخیص مصلحت و تأمین سازو کارهای رسیدن به اهداف اجتماعی قرار دهند. طبیعی است که به دنبال پذیرش این اصول، سکولاریزم و عرفی کردن حیات اجتماعی بشر نیز یک اصل قطعی و مسلم میشود. از این رو و بر اساس این آموزهها، باید حیات اجتماعی را از تعالیم انبیا و مفاهیم قدسی خالی کرد تا در متن اجتماعی بشر حضور نداشته باشند و برفرآیند تصمیم گیری و تصمیم سازیهای اجتماعی تأثیر نگذارند. به همین دلیل روح و جان و مایه اصلی تحول در مغرب زمین، تحولی انسانی است.
2 / 2 ـ امالی از سیر علمی دستیابی به مدرنیته در غرب
مدرنتیه برای جهانی شدن و ساختن جامعه، یک دستگاه تولید، توزیع و مصرف دارد. دستگاه تولید مدرنیته، دستگاه تولید مفاهیم است؛ یعنی بر محور همین ارکان فرهنگی و با روش و معرفت شناسی جدید، نظام مفاهیمی را ـ از مفاهیم بنیادین تولید گرفته تا مفاهیم تخصصی ـ تولید کرده است. این نظام مفاهیم تولید شده، نظام مفاهیم تخصصی هستند. نظام مفاهیم غرب (= شبکه علوم غربی) با وجود منسجم نبودن، به طرف وحدت گرایی سیر میکند؛ یعنی میخواهند این معارف گسترده را با گرایشهای مختلف تخصصی به یک نظام مفاهیم تبدیل کنند. در این مفاهیم، علوم پایه را میتوان به منزله اصول اعتقادات و علوم تجربی و انسانی را به منزله فروع اعتقادات دانست. غربیها ابتدا مجموعه هماهنگی از بنیادیترین مفاهیم را ـ مثل فلسفههای اجتماعی جدید، مبانی معرفت شناسی جدید تا علوم و نظام مفاهیم تخصصی ـ ایجاد کردند. بعد این نظام مفاهیم تخصصی را درجه بندی و تعریف کردند و به ثبت جهانی رساند، بعد نظام ارزش گذاری خاصی را برای این مفاهیم معین نموند و آن را هم به ثبت اجتماعی و تدریجاً به ثبت جهانی رساندند. بنابراین یک نظام مفاهیم تخصصی بنیادی و کاربردی تولید شده است که عرصه حیات اجتماعی بشر را سامان میدهد. بعدها این مفاهیم تولید شده پایه و اساس تعریف و و شکلدهی به ساختارهای اجتماعی قرار گرفتند. بنابراین یک ساختار اجتماعی ساختند که متناسب با مدارجی است که درنظام مفاهمی آنان تعریف شده است. سپس یک نظام آموزشی هماهنگ به وجود آوردند که متناسب با آن، مناصب اجتماعی و تحقیر و تجلیلهای اجتماعی و ارزش گذاریهای علمی تعریف میشود و در آینده افرادی که کرسیهای قدرت را در جامعه به دست میگیرند بر پایه همین مفاهیمی که یاد گرفتهاند، ارتباطات اجتماعی را شکل میدهند. اگر چه ـ ظاهراً ـ فرد مجبور به تن دادن به این روابط نیست؛ ولی در چرخش ارتباطات اجتماعی مجبور به حرکت در این مسیر تعریف شده است.
در حقیقت محصول این نظام مفاهیم و ساختار اجتماعی، تولید محصولاتی از قبیل تکنولوژی، محصولات مصرفی و تولید خدمت است. طبیعی است که آنان از طریق همین سامان دهی محصولات، جریان نیاز و ارضای اجتماعی را شکل دادهاند. مثلاً صد سال پیش نیاز به جریان الکتریسیته در جامعه نبود و یا بسیار محدود بود، ولی تدریجاً جریان نیاز اجتماعی را به سمتی بردند که در زوایای مختلف زندگی به این امر احساس نیاز میشود.
3 ـ پذیرش مدرنیته، بلی یا خیر!؟
1 / 3 ـ تقابل با مدرنیته و لزوم شناخت لایه های مختلف آن
شاید گفته شود ما مجبور به تن دادن به این جریان شکل گرفته در جامعه نسیتیم، ولی حقیقت این است که این جریان تدریجاً فضایی را ایجاد میکند که تخلف از گرایش غالب اجتماعی ممتنع میشود. مثلاً در دورهای که برق به کشور آمد بعضی از طرفداران سنت، مانع آن شدند. اما آیا توانستند مقاومت کنند؟ یا اینکه گرایش غالب اجتماعی آنها را هم مجبور کرد که همراه شوند؟ واقعاً اگر کسی نخواهد از شیوه زندگی جدید تبعیت کند، میتواند این محصولات جدید را ـ از خدمات گرفته تا کالاها ـ مصرف نکند؟ و یا از خدمات پزشکی که به جامعه ارائه میشود استفاده نکند و ازاین شیوه تخلف نماید؟
مدرنیته، همان جریانی است که دردنیا اتفاق افتاده و بر اساس یک سلسله مفاهیم بنیادین، تمدنی را ساخته است که امکان دارد فردی آن مفاهیم بنیادین ـ مثل اومانیزم و راسیونالیزم ـ را نپذیرد و یا لیبرالیزم، سکولاریزم، عرفی کردن حیات بشر، نفی قدسیت از حیات اجتماعی بشر، به حاشیه راندن معنویت و تعالیم انبیاء را قبول نداشته باشد در حقیقت بنیادی ترین اصول فرهنگ تجدد غربی همین مفاهیم است که به صورت یک ریشه در بدنه و ساقه و شاخ و برگ تمدن غرب حضور دارد. و به عبارت دیگر سطحی ترین لایه تمدن غرب همین فناوریها است و در پشت اینها ساختارهای اجتماعی و نظام مفاهیم تولید شده هستند. اگر آن فضای پشتی تولید مفاهیم و تحول در گرایشها به اومانیزم و لیبرالیزم را کنار بگذاریم، آیا مفاهیم تخصصی غرب، تولید میشود؟
باز هم تأکید میکنم که همه این مفاهیم تخصصی روبنای این تحولات بنیادین هستند. روح و جان و جوهره تجدد همین تحولات است که ریشه تمدن غربی به شمار میرود. یعنی ابتدا انسان غربی، متحول شده و بعداً این تمدن ساخته شده است؛ لذا خودشان هم تأکید میکنند و میگویند، تصور نشود اگر محصولات تمدن غرب از فناوری و تکنولوژی آن تا محصولات مصرفی اش به کشور دیگر برده شود، تجدد و توسعه به آن جا راه پیدا می کند. اول باید بافت انسانی آن تغییر کند و تغییر بافت انسانی هم از بنیادی ترین لایه روح انسان باید آغاز شود. یعنی انسانی که به ارزشهای بیرونی و ارزشهای بر آمده از ادیان، احساس وابستگی میکند، انسانی که پایگاه حقانیت را در بیرون خودش میبیند و معتقد به پرستش خدای متعال است، هرگز نمیتواند با تمدن غرب ترکیب شود. انسانی که میخواهد بر عرصه حیات اجتماعی او بندگی خدای متعال و پرستش خدای متعال حاکم باشد، نمیتواند توسعه غربی را تحمل کند. و اساساً تحول در بافت انسانی در او اتفاق نمیافتد.
2 / 3 ـ نشانههایی از تردید عمومی در حقانیت مدرنیت
فرهنگ تجدر، فرهنگی است که در صدد به حاشیه راندن دین و معنویت است و این کار را از طریق ایجاد نظام مفاهیم تخصصی، ساختارها و محصولات انجام میدهد. با ایجاد یک جبر اجتماعی و یک گرایش غالب اجتماعی، نظام خود را هم تحمیل میکند. در واقع مجاری سنجشی و حسی انسان را تحت کنترل قرار میدهد.
عدهای از روشنفکران (البته اگر بتوان آنها را روشنفکر نامید) در دنیای اسلام طرفدار اندیشه تجدید هستند و معتقدند تجدد یک مجموعه به هم پیوسته و هماهنگ است و تجزیه شدنی نیست و آموزه های دینی کاری به عرصه اجتماعی بشر ندارند و تلاش میکنند که آن مفاهیم بنیادین تجدد از سکولاریزم تا راسیونالیزم و لیبرالیزم و حتی امانیزم را توجیه کنند. چنین گرایشی در دنیای اسلام سابقه دار بوده و هنوز هم هست. این یک جریان فرهنگی در دنیا است که در دنیای اسلام هم نفوذ نموده و فرهنگ سازی نیز کرده است. هم اکنون کسانی هستند که طرفدار مدرنیزم، مدرنیزاسیون و بازسازی و اصلاحات بر مبنای تجدد هستند و جایی هم که بین دین داری جامعه و تجدد، تعارض پیدا میشود، حکم بر اصلاح قرائت دینی جامعه میدهند. البته این گرایش ، خاص یک کشور نیست؛ بلکه گرایش در دنیای اسلامی است.
به نظر میرسد فضای کنونی جهان، فضای تردید در حقانیت و کارآمدی مدرنیته است. اگر نگوییم عصر، عصر فروپاشی تجدد است، ولی تردید در حقانیت آن عمومی است. فروپاشی اردوگاه کمونیزم شوروی بیش از آن که ناشی از ضعفهای مادی باشد، یک فروپاشی ناشی از درگیری با معنویت است؛ همان چیزی که در واقع لیبرال دموکراسی هم با آن مواجه است. با وجود این، مغرب زمین فرهنگ خود را عمدتاً از طریق انسانهایی که در نظام آموزشی خود پرورش میدهد جهانی کرده است، ولی بسیاری از کسانی که محصول همین دانشگاهها هستند و همان مفاهیم تخصصی را آموختهاند، طرفدار انقلاب اسلامی هستند. این درست است که دانشگاههایی مثل آکسفورد، سرون و هاروارد که مظهر اعلای الینه سازی انسان هستند، نیروهایی ساختند که هنگام برگشت به کشور خودشان تمام مسئولیتی که روی دوش خود احسای میکردند، غربی کردن کشورشان بود و این که فرهنگ سنتی جامعه خودشان را به نفع فرهنگ تجدد تغییر بدهند؛ کسانی مثل تقی زاده ها، میرزا ملکم خانها و ... ـ که مختص به ایران هم نیستند ـ در تمام دنیای اسلام بوده اند و به تغییر فرهنگ کشورشان به نفع فرهنگ غرب افتخار میکردند. اما درعین حال از بسیاری از دانش آموختگان همین مراکز و دانشگاهها، نه تنها نسبت به کارآمدی و حقانیت تمدن غرب تردید دارند، بلکه کاملاً در مقابل آن جبهه گیری می کنند. افرادی مثل روژه گارودی که یکی از پنج چهره شاخص کمونیزم ـ سوسیالیزم اروپایی است از این دسته اند. هر چند اسلامی که او می گوید کاملاً مطابق با اسلامی که ما می گوییم نیست، ولی نفس این تحول که یکی از چهره های سرشناس کمونیزم اروپایی، طرفدار اسلام گردد و سپس بامنافع غرب درگیر شود، بسیار حائز اهمیت است. یا مثلاً کارلس که چهره سرشناس در جنگهای چریکی کمونیستها بوده است هنگامی که دست گیر شده بود با مشت گره کرده سه بار تکبیر گفته است.
دقیقاً در شرایطی که تجدد، لذت جویی حسی را به اوج خویش رسانده است، بسیاری از مردم غرب در حقانیت مدرنتیه و کارآمدی آن تردیددارند. این احساس نارضایتی و ناخشنودی در حال گسترش است و در مقابل، گرایش به اسلام نیز یک گرایش رو به رشد است. برای مثال سوئد یکی از استثناییترین کشورهای اروپاست که اولاً از نظر شاخصهای توسعه جزء پیشرفتهترین کشورهای اروپایی است و ثانیاً یک کشور لائیک به تمام معناست. در حقیقت بیش از 50 درصد مردم سوئد هیچ مذهبی ندارند، با این همه در یک نظر سنجی که قبل از 11 سپتامبر انتخاب اول جوانهای سوئد اسلام بوده و اخیراً مشخص گردیده که در دو دهه گذشته رشد اسلام خواهی بیست برابر شده است. پس این گرایش جدی در مخالفت با تجدد، خاص دنیای اسلام نیست و در دل خود اورپا هم این گونه است.
3 / 3 ـ پذیرش مدرنیته برابر با نفی دین و معنویت در جامعه
غرب تمام تلاشش را علیه معنویت به کار بست؛ از به حاشیه راندن دین شروع کرد و با شعاردین حداقلی و جدایی دین از عرصه حیات اجتماعی بشر ادامه داد، تا این که تدریجاً به انکار اصل دین پرداخت. این فرهنگ، یک زمانی دین را یک مفهوم قدسی محترم فردی میدانست که برای ارتباط باطنی انسان با عالم غیب است و باید از عرصه اجتماعی بشر کنار رود، اما اکنون نه تنها خدا را مورد انکار قرار داده، بلکه به بدترین شکل، آن را تحقیر نیز میکند.
در دورن تجدد و مدرنیته، دو جریان وجود دارد: یکی جریان سوسیالیزم و کمونیزم که اردوگاه شرق است و یکی اردوگاه لیبرال دموکراسی؛ هر دو اردوگاه در نفی اصل بودن خدا که محوریترین تعالیم انبیاست، مشترک هستند.
کمونیستها به بدترین شکل گرایش به معنویت و خدا را تحقیر کردهاند و آن را ناشی از واژگونی شرایط اقتصادی جامعه دانستهاند. فیلسوفهای طرفدار لیبرال دموکراسی هم اعتقاد به خدا را ناشی از جهالت بشر و ترس بشر عنوان کردهاند؛ یعنی عقدههای بشر مبدأ پیدایش گرایش به عالم غیب هستند و بشر به خاطر ترس و جهالت خود توهم سازی میکند. فروید معتقد است عقدههای سرخورده جنسی به نیایشهای معنوی تبدیل میشوند.
این حرفها که امروزه زشت و غیر قابل قبول است زمانی در محافل روشنفکری دنیای اسلام تجلیل میشده است. محصولات فرهنگ تجدد و فرهنگ غرب، فضا و بستری را برای مجاری حسی و سنجشی بشر ایجاد میکند که تدریجاً اخلاق اجتماعی و فرهنگ اجتماعی را تغییر میدهد و گرایش غالب اجتماعی را به فرد تحمیل میکند؛ به گونهای که فرد مجبور میشود در این گرایش غالب حرکت کند.
اکنون نیز نسبت به جهانیسازی این چنین دیدگاهی وجود دارد؛ یعنی جهانی سازی یک گرایش غالبی است که باید در مقابل آن تسلیم شد. البته هر چند این نگرش ناصوابی است؛ ولی به هر حال یک جریان فرهنگی است.
4 ـ بررسی جریان فرهنگی خدامدار به عنوان جریانی در مقابل فرهنگ تجدد
در مقابل جریان فوق، جریان فرهنگی دیگری است که این هم یک فرهنگ تاریخی است؛ یعنی فرهنگی که معتقد به حضور پرستش خدای متعال در همه عرصه های حیات بشر است. این فرهنگ، مقابل فرهنگ اومانیزم است. بنیادیترین اصل این فرهنگ، توحید است و توحید یعنی این که همه جریان حیات بشر باید معطوف به بندگی خدای متعال شود. یعنی پرستش حضرت حق در همه لایههای اراده انسان جریان داشته باشد. البته این مسأله تبدیل به یک سلسله اصول و معارف و نظامهای اجتماعی و حقوقی میشود که رو بنای این اندیشه است. این گرایش به توحید، گرایشی رو به رشد در دنیا است و یکی از عوامل تأثیر گذار بر رشد آن در دنیا، انقلاب اسلامی ایران است که حتی تحصیل کردههای محافل علمی غرب را تحت تأثیر قرار داده است.
این گرایش به اسلام، نه فقط در تحقیق و اندیشه، بلکه در تحقق و عمل رو به گسترش است. حال یک پرسش اساسی مطرح میشود و آن اینکه در چالش بین اسلام و تجدد چه باید کرد؟ یک طرف فرهنگ تجدد و یک طرف هم فرهنگ اسلام است. چگونه باید بین این دو فرهنگ ارتباط ایجاد کرد؟
1 / 4 ـ مدرنیته اسلامی و تمدن اسلامی دو گرایش محوری در جریان فوق
این گرایش توحیدی، در درون خود گرایشهای مختلفی دارد که دو مورد از آنها قابل ذکر است: یک گرایش که گرایش اغلب روشنفکران دنیای اسلام به شمار میرود و گرایش غالبی است و به دنبال تحقق عینی و عملی اسلام است. روشنفکران معتقد به این گرایش از سید جمال گرفته تا مرحوم شهید مطهری و دیگر اندیشمندان معاصر، بر این باورند که بایستی ره آوردهای مثبت تجدد را با آموزهها و تعالیم دینی جمع کرد و تمدنی مرکب از این دو ارائه داد. میتوان این گرایش را «مدرنیته اسلامی» نامید. اگر معتقد به این تفکر رو به رشد در جهان باشیم که عصر ما عصر مدرنیتههای متعدد و جدید است ـ یعنی تجدد و نوگرایی و تحول گرایی در آن وجود دارد ـ آنگاه مدرنتیه اسلامی معنای دیگری مییابد؛ یعنی تحول گرایی بر مبنای اسلام و این تفکر غالب روشنفکران دنیای اسلام است. این روشنفکران جمع بین تعالیم دینی و آموزههای انبیای الهی با تجارب بشری را امری ممکن میدانند. بنابراین وقتی تعارضی بین نرم افزار و سخت افزار حیات اجتماعی مدرن با مفاهیم قدسی نبود دلیلی برای به حاشیه راندن دین وجود ندارد. میتوان متجدد زندگی کرد و هم آموزههای دینی را به کار بست. در مقابل این گرایش، گرایشی دیگری در بین طرفداران اسلام در عمل و تحقق وجود دارد که معتقد است تجدد یک مجموعه به هم پیوسته است؛ یک شجره است که از یک ریشه آب میخورد. و پیوند بین این درخت و شجره طیبه اسلام ممکن نیست. این گرایش معتقد است مدرنیته یک مجموعه است، ولی ره آورد این مجموعه برای بشر مثبت نبوده و با وجود جدا کردن بشر از معنویت و نیاز فطری خودش، در تأمین دنیای بشر به توفیقی دست نیافته است. این گرایش نه تنها مخالف این ادعاست که مدرنیته آزادیهای اجتماعی به بار میآورد؛ بلکه بر عکس معتقد است بردگی مدرن و بردگی نرم افزاری جدید، بسیار پیچیده تر از بردگی قدیم است. رویکرد این گرایش به مدرنیته همانند رویکرد پست مدرن، یک گرایش نقادانه است ولی از دو منظر متفاوت میباشد. این گرایش نقادانه در درون موحدین و دنیای اسلام از منظر تکیه به مفاهیم و تعالیم انبیاست؛ ولی پست مدرن، اگر چه نگاهش به مدرنیته و مطلق گرایی او یک رویکرد نقادانه است؛ اما گرایش به ادیان نیست.
2 / 4 ـ تشکیک در بنیانهای معرفتی گرایش اول از سوی طرفداران تمدن اسلامی
طرفداران مدرنیته اسلامی، پایگاههای معرفتی مختلف و متباینی را به رسمیت میشناسند چرا که حس را پایگاهی میدانند که پایگاه علوم تجربی است؛ عقل را پایگاهی مستقل میدانند که پایگاه علوم نظری است و وحی را پایگاه معارف نقلی میدانند و سه دستگاه موازی تعریف میکنند.
طرفداران تمدن اسلامی با این تقسیم بندی مخالفند و معتقدند که با تعریف دستگاههای موازی، طبقات مرجع مختلف در جامعه ایجاد میشود. عدهای تکنوکرات میشوند و به معارف تجربی تکیه میکنند و یک طبقه در جامعه مرجع میشوند و تصمیم گیری آنها هم ربطی به آموزه های عقلانی و وحیانی ندارد؛ برای مثال در دستگاه پزشکی، ساختار تجویز دارو و درمان کاری به آموزه های انبیاء ندارد، مستقلاً به عنوان یک علم راه خودش را ادامه میدهد. علاوه بر این طبقه مرجع، طبقه مرجع دیگری هم وجود دارد به نام حکما و عرفا و یک طبقه مرجع دیگر هم فقها هستند. این سه طبقه مرجع، در واقعیت با هم تعارض دارند و این تعارض بین طبقات متعدد مرجع و تصمیم ساز و تصمیم گیر، یکی از اصلی ترین عوامل تشتت اجتماعی در کشور است. با تعریف پایگاههای مستقل از هم، پایگاه علم و تکنولوژی از وحی و علوم عقلانی جدا میشود و سه حوزه جدا از هم و سه دستگاه تصمیم گیرنده به وجود میآید؛ حتی در درون فرد نیز این اتفاق رخ میدهد و این امر در فرد تعارض و تشتت روانی ایجاد میکند. یکی از دلایلی که دروس معارف در دانشگاهها جای پایی باز نمیکند بیارتباط بودن با تخصص افراد است. چرا که علم تخصصی آنان علم سکولار است و این دو در تعارض با هم هستند، در نتیجه فرد دچار تعارض میشود. همان طور که اگر شخصی مرجعهای مختلف معرفتی داشته باشد دچار بحران شخصیتی میشود، جامعه نیز این گونه است. اگر دستگاههای معرفتی جامعه هماهنگ نباشند و به یک اصل فلسفی تکه شود که برهان و قرآن و عرفان یکی است، چون این ها در عمل یکی نیستند، تعارض ایجاد میشود. در حقیقت باید ساختاری تعریف شود تا این ها را هماهنگ کند.
گرایش فرهنگی که ما از آن سخن میگوییم میخواهد توحید را مبنای حیات اجتماعی قرار دهد و نظام معرفتی اجتماعی و شبکه اطلاعات اجتماعی را بر محور معارف دینی شکل دهد.
1 ـ تمدن اسلامی اصلیترین رقیب تمدن غرب
سؤال: آیا آن چه که در دنیای امروز در حال اتفاق افتادن است، علائم خوب و مناسبی برای این نتیجه گیری است؟ ممکن است جریانهای فرهنگی در درونشان یک سؤال جدی را به وجود آورند. مثلاً ممکن است مدرنیزم بتواند در ادامه حیات خود با تمهیداتی، مشکلات خودش را حل کند؛ یعنی بشر را به سمت معنویت و خدا سوق دهد. سؤال این جاست که چرا نام آقای کارلس را در کنار آقای گاردوی که فرد تحصیل کردهای است آوردید؟
جواب: یادم هست وقتی گورباچف سرکار آمد و اصلاحات را شروع کرد طرفداران کمونیسم میگفتند هیچ اتفاق عظیمی نیفتاده است. در حالی که برای اهل بصیرت و محور و صدر آنها، امام(ره) آشکار بود که دیگر حیات کمونیزم به پایان رسیده است و دلیلش هم این بود که اقتدار کمونیستها در عالم ناشی از پایگاه سیاسی آنها بود و انقلاب اسلامی این پایگاه را از آنها گرفت. انقلاب اسلامی که یک گرایش عدالت خواهانه همراه با گرایش به توحید و معنویت بود همه طرفداران عدالت را آماده کرد و موازنه قدرت را به هم زد.
همه این امور فروپاشی در مقابل معنویتی است که اسلام ایجاد کرده است. من معتقدم همین مطلب را هانتینگتون نقل کرده است. او درست یک سال یا دو سال بعد از فروپاشی شوروی دو تا نظریه مطرح کرد: اول نظریه پایان تاریخ بود که گفت لیبرال دموکراسی بر رقیب خودش ـ یعنی کمونیزم سوسیالیزم که دهها سال با هم میجنگیدند ـ پیروز شد و دوم نظریه مربوط به تمدنها (یعنی برخورد تمدنها) بود که تقریباً تأثیر گذارترین نظریه در دوره معاصر ما در اندیشه سیاسی و رفتار سیاسی جهان است. جریان 11 سپتامبر هم از همانجا ناشی میشود. در واقع هانتینگتون به دو نکته توجه داشت: اول این که دریافته بود فروپاشی شوروی بیش از این که مستند به لیبرال دموکراسی شود، مستند به اسلام است و دوم این که رقیب دوم لیبرال دموکراسی، اسلام است. لذا هانتینگتون نظریه برخورد تمدنها را در شرایطی ارائه داده است که به قول خود او اسلام از نو در حال ابداع شدن است و هویت تمدنی و فرهنگی در دنیای اسلام احیاء شده و تمدن اسلامی، اصلیترین رقیب تمدن غرب است.
واضح است که غرب در معرض یک فروپاشی جدی است و اصلی ترین عامل آن هم ضعف معنویت در آن جاست. از نظر من شرایط ما دقیقاً 15 سال قبل شوروی است. اصلاحات تازه شروع شده و هیچ کس هم پیش بینی نمیکند که دوره فروپاشی است. آیا این که اسرائیل ـ پایگاه صهیونیستها ـ در مقابل اسلام هیچ کاری نمیتواند بکند، علامت این نیست که موازنه قدرت در جهان در حال به هم خوردن است؟ جسارتی که در دنیا در مقابل تمدن غرب ایجاد شده، جسارت کمی نیست. آمریکا برای این که چهره خشنی از اسلام نشان دهد، گرایشهای انقلابی دنیای اسلام را به طرف خاصی سوق میدهد و از تشیع بر می گرداند، اما بیش ترین زمانی که در اروپا کتابهای مربوط به اسلام فروش رفته است بعد از انقلاب اسلامی بوده است. آیا این که آمریکا تنها رقیب خود (=ایران) را با انواع سلاح ها از بین نمی برد به این دلیل نیست که مبارزه جهانی تغییر کرده است؛ اساساً نفس لشکر کشی و نظامی گری آمریکا نشأت گرفته از شکست اوست؛ شکست او در برابر رشد اسلام خواهی در غرب که قرائن هم برای اثبات این رشد در غرب فراوان است. غربیها خود اعتراف کرده اند که تنها و اصلی ترین رقیب آنان، اسلام مبارزی است که خواستار جهانی شدن است. پیشنهاد عمدهای که برای جلوگیری از رشد اسلام مبارز بیان کردهاند این است که غرب باید گرایشهای سکولاریستی را در دنیای اسلام افزایش دهد، تا در عین حالی که مسلمانان اسلام را قبول دارند این گرایشها دردنیای اسلام رشد یابد. بنا به گفته خودشان تجدد گراها نیروی آنها در دنیای اسلام هستند! اما نیروی ما در درون تمدن غرب، مسلمانهای بنیادگرا و اصول گرا هستند.
نشانه دیگر برای تولد معنویت جدید در دنیا این است که در این دوره مسیحیها حاضر به همکاری با یهودیان نیستند؛ جنگهای صلیبی را یهودیان راه انداختند. یهودی ها دین مسیح را که دین خشنی نبود، سپر خود کرده بودند و اکنون هم به دنبال به راه انداختن جنگ صلیبی دوم هستند و چون نیروی در دنیا ـ به خاطر خصلت نژاد گرایی ـ کم است، دوباره مسیحی ها را سپر خود میکنند، ولی این بار با همه تلاشهایشان مسیحیت زیر بار نمیرود.
بنده نیز مقایسه بین کارلس و گاردوی را قبول ندارم؛ ولی در اینجا میخواهیم دو مثال بیاورم: یک مثال از کسانی است که در میدان مبارزه ـ آن هم مبارزه نظامی در دنیای شرق ـ بودند (کارلس) و گرایش یکی از شخصیتهای شاخص آنان به اسلام، علامت گرایش فوج عظیمی از طرفداران کمونیزم به اسلام است. توجه داشته باشید که مسلمان بودن گاردوی علامت گرایش طبقه اجتماعی او به اسلام نیست؛ ولی گرایش شخصی مثل کارلس به معنویت، گرایش یک طبقه اجتماعی است. مثال یکی از طلاب خارجی حوزه علمیه قم یعنی احسان طبری است که واقعاً در غرب تأثیر گذار بود او قبل از آن یکی از 50 عضو آکادمی علوم شوروی و تئوریسین بزرگ کمونیستها بوده است! تمدن غرب با تکیه بر شهوات مادی در لیبرال دموکراسی و شرق با تکیه بر غضب مادی در سوسیال کمونیزم در حال منزوی کردن، معنویت بوده و هستند اما وجدان عمومی بشر به حدی از ارتقاء رسیده است که دیگر قانع نمیشود و علائم آن هم در حال ظهور است. بنابراین ظهور این گرایش صرف مسلمان شدن چند نفر شاخص نیست بلکه گرایش به معنویت و گرایش به انتقاد از غرب در حال رشد است؛ همانند تفکر مرحوم شهید آوینی که البته اگر با بیانصافی این تفکر را به هایدگر نسبت ندهیم، چون هایدگر از منظر دیگری نقل میکند.
ما به این سخن انتقاد داریم که میگوید انبیاء همان طور که تعالیم معنوی را آوردهاند، آموزههای مورد نیاز حیات اجتماعی بشر را هم آوردهاند؛ و البته مقصود آنان همان زندگی ساده و بسیط است. از طرفی نیز اعتقاد ما این نیست که آن چه بعد از انقلاب صنعتی و رنسانس رخ داده است انحراف است و باید به ما قبل رنسانس برگشت. ما می گوییم باید تمدن غرب را در تمدن اسلامی منحل کرد و اسلام قدرت انحلال آن را دارد.
2 ـ دستیابی به دو انقلاب فرهنگی و اقتصادی چشم انداز آینده انقلاب اسلامی ایران
انقلاب سه گونه است: انقلاب فرهنگی، انقلاب سیاسی و انقلاب اقتصادی. انقلاب سیاسی با توبیخ از سر میگذرد، و چالش دنیای اسلام با غرب اگر مقداری جلوتر رود قطعاً به معنی غلبه انقلاب سیاسی است؛ ولی دو انقلاب دیگر هم مورد نیاز است. به نظر اینجانب انقلاب فرهنگی، هم در حوزه و هم در دانشگاه در حال رخ دادن است و علامت آن این است که قبلاً مقاومتها در برابر همین حرف، بسیار جدی بود ولی امروز چه در حوزه و چه در دانشگاه طرف دار دارد. چرا؟ چون انقلاب سیاسی در مسیر خود به جلو، گمان میبرد که میتواند فرهنگ قبلی را به کار گیرد و به مقاصد خود برسد؛ ولی کم کم به جایی می رسد که تعارض میان آن فرهنگ و ایدهها آشکار میشود. این جاست که در این شرایط، دو راه پیش میآید: یکی این که ما دست از ایدههایمان برداریم و این حرف خود را که اسلام در حوزه عدالت اجتماعی و در مقیاس جهانی حرف دارد پس بگیریم و توبه نامه بنویسیم، که بعضیها الان مینویسند و یا راه دیگر را بپیمائیم که خط کشیدن بر روی علم سکولار است. این مسیر راه طرفداران انقلاب اسلامی است. این که رهبر بزرگوار تأکید برمولدی شدن میکنند به همین خاطر است. راه دوم مولد شدن تغییر جهت است؛ تا دانشگاه یا محافل دینی مولد نشوند، نمیتوانند به طرف علوم دینی تغییر جهت بدهند. بنابراین گام دوم انقلاب این است که باید در مفهوم بنیادین حوزه، تکامل ایجاد کرد. نمیگوییم تحول؛ بلکه میگوییم باید تکامل ایجاد کرد. یعنی باید در علم و مبانی اصول که مرکز استناد میباشند باید تکاملا ایجاد شود. علم اصول موجود، کفاف استنباط و فهم دین حداکثری را نمیدهد و زمینههای این تحول کم کم در حوزه پیدا میشود البته این تحول به معنی انفعال بر محور تعبد به وحی نیست، منطق و تفکر در دین هم باید تکامل پیدا کند.
حوزه امروز با حوزه 200 سال قبل خیلی فاصله دارد. به عقیده بنده، حوزه در کنار انفعال که همیشه او را تهدید میکند، در معرض یک زاد و ولد جدید است و آن نوگرایی اسلام است. در دانشگاه هم زمینههای این تحول پیدا میشود. بنابراین بعد از این که انقلاب فرهنگی اتفاق افتاد، اندیشه، (=تفقه) شما به عرصهای میرسد که میتوانید بدون حکومت استنباط کنید. حکمت حکومتی، عرفان اجتماعی و فقه حکومت میخواهد. حکمت ما حکومتی نیست. فلسفهای که در حوزه است، اصلاً ناظر به عمل اجتماعی نیست. بحث در هستی محض و مجرد است که کاری به کنترل عینیت ندارد؛ در حالی که در علوم غربی تحول از فلسفه هایشان شروع شده است. اخلاق اجتماعی، اخلاق سازمانی، عرفان سازمانی، فقه حکومتی و فقه اداری در کار نیست. با رساله که مناسک عبادی فرد است و در جای خود هم خیلی محترم و مقدس است، نمیتوان رفتار حکومت را قاعده مند کرد. از مهدی نراقی کسی توقع ندارد عرفان اجتماعی ایجاد کند. نوشته هایش از سر آن زمان هم زیادی است.حوزه باید بدون انفعال وارد این فضاها شود؛ نه این که علوم غربی را بخواند و نه این که معرفتهای حسی، معرفتهای دینی را سازماندهی میکنند. باید منطق دینی و معرفت تکامل یافته معرفتهای دینی را تکامل دهد و معرفت دینی، محور منظومه معرفتهای دیگر شود. تعامل درست است ولی متغیر توسعه ایمان باید تکامل پیدا کند؛ نه بر محور توسعه اخلاق مادی و این نقطه مقابل نظریه غرب گرایی است که میگوید تکامل اخلاق مادی، توسعه نیاز مادی میآورد و توسعه تحقیقات، علوم و فناوری هم بر روی توسعه معرفت دینی تأثیر میگذارد.
توسعه اخلاق فرهنگی به ایمان، ظرفیت منطق را رشد میدهد و ظرفیت منطق، توسعه معرفت دینی میآورد و توسعه معرفت دینی مبنای منظومه معارف میشود و همه آنها، علوم دینی به معنای نقلی میشود. ما هیچ وقت نمیگوییم چیزی که بنیادی میشود نقلی است، معنی ندارد بگوییم چیزی که بنیادی است نقلی میشود؛ ولی دین میتواند از سکولار بودن بیرون بیاید. پیش فرضها و روش آن تغییر کند.
بنابراین اگر ما انقلاب فرهنگی کردیم آن وقت انقلاب صنعتی اتفاق میافتد و در نتیجه تکنولوژی و فناوری و محصولات هم تغییر میکند. به اعتقاد من ظرفیت انقلاب اسلامی چنین ظرفیتی است.
انتقاد من به بعضی از عزیزان همین است که احساس میکنند ما در چنبره جهانی سازی لیبرال دموکراسی گرفتار شدهایم. اتفاقاً این طور نیست؛ پتانسیلی که انقلاب اسلامی در دنیا ایجاد کرده، پتانسیلی است که میتواند منتهی به انقلاب فرهنگی و اقتصادی شود و اثبات این نظریه احتیاج به گفت و گوی بیشتر و دقیقتری دارد.
![]() |